شب ،ملامت ، و جدائی در اشعار حافظ
مقدمه
گفتن اينكه حافظ شاعر بزرگي است و بهترين غزليات عاشقانه و عارفانه را در زبان فارسي پديد
آورده است ، دشوار نيست . اما پاسخ به اين پرسش كه سّرعظمت هنري حافظ در چه چيزي هست و
پايه هاي آن كدام است دشوار است .
حافظ نمونه ي كامل يك ايراني مسلمان باهوش و هنرمند است و اين نمونه را به بهترين وجه در
هنر خويش بيان كرده است ، بنده در اين تحقيق به بررسي فقط چند كلمه ( شب ، ملامت ، جدائي )
در ابيات خواجه اقدام نموده ام ، و پي برده ام كه اهميت و وجه امتياز حافظ در اسطوره سازي اوست،
بله درست است اسطوره هاي حافظ در اشاره ي او به اساطير ايران ( كيكاوس ، افراسياب ، جمشيد و
نظاير آنها ) يا در اشاره اش به شخصيت هاي تاريخي ( مانند بهرام گور و اسكندر) يا قصه هاي قرآني
(چون آدم ، يوسف و زليخا وخضر و موسي ...) نيست .
فردوسي ازشاهان ، يلان ، پهلوانان ، ازادگان و آزادگي و شكوه ايران باستان اسطوره مي سازد .
سنائي از طهارت قلب و تهذيب نفس؛ عطار از سيمرغ وحدت ؛مولوي ازشمس و وحدت وجود،و...
اما حافظ يك تنه از مبارزه با ريا و دوروئي و از زندگي و همه ي مظاهر آن اسطوره مي سازد .نسب –
عرفاني حافظ به ملامتيه نمي رسد ، حافظ خود نسب آفرين است و همه ي آرزوها ي خود را كه
مي خواهد آزاده و بي قيد و وارسته و ملامتي باشد در شخصيت ملامتي و قلندر وار باز مي آفريند .
حافظ شب و روز را در برابر سختي ها و ناگواري ها و تهمت ها صبر مي كرد تا به مراد خويش برسد
همانگونه كه در شعر زير ذكر كرده است :
صبر كن حافظ بسختي روز وشب تا بيابي منتهاي كام را ¹
و در اشعار خود به فضيلت شب و فرصت گفتگو با محبوب و بيم وهراس و تنهائي ؛ و آه واشك
و انتظار و بيداري اشارات زيادي دارد . حافظ چنانكه از ديوانش بر مي آيد در دانشهاي گوناگون زمان
خودكه در دارالعلم شيراز رايج بوده ، دست داشته است . مقام او در قرآن شناسي شامخ است و بر
قرائت هاي مختلف قرآن آگاه بوده و در علم كلام مهارت داشته است .لذا به همين خاطر هر كلمه اي
را كه در بيتي بكار برده تمام جوانب امر در آن رعايت شده است .
افكار و انديشه ي خودش را در بعضي ابيات به طور كامل بيان داشته است و نگرش و روشي
عرفاني داشته ، كه اين نگرش مخصوص به خود اوست .حافظ خود منش اخلاقي نيرومندي دارد . نه
اخلاق زهد و ترس و تعصب ، بلكه اخلاق عارفانه ،آزادمنشانه و رندانه .اخلاق حافظ ؛ اخلاق آزادگي
است،اخلاق وارستگي از ريا وحرص ودروغ. روح بي باك حافظ مانند اولياءالله (( خوف)) و ((ترس))
¹ - محمد قزويني . ديوان اشعار حافظ ، ص 101
نمي شناسد .حافظ تحمل نصيحت هاي خشك مقدسانه و زهد فروشانه را ندارد ،و واعظ نصيحت گر
را دربسياري ازابياتش آ ماج سرزنش خود ساخته است ، و خود مجمو عه اي از والا ترين پند ها ي
حكمت آميز و عبرت آموز اخلاقي كه فلسفه ي زندگي او را تشكيل مي دهد براي ما به ارمغان آورده
است .
در پايان شايسته است تا از تمامي كسانيكه در اين امر بنده را ياري نموده انداز جمله آقاي دكتر
محمد رضائي استاد بنده در دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم ، آقاي علي گودرزيان ليسانس ادبيات و
دبيردبيرستانهاي خرم آباد ، و خانم فخر دولت حسنوند دبير ادبيات فارسي و مسؤولين كتابخانه ي مركز
علامه طباطبائي خرم آباد تقدير و تشكر مي كنم .
فصل اوّل
ملامت
ملامتيان چه كساني بودند ؟
در زمان حافظ گروهي زندگي مي كردند كه براي جذبات معنوي و گذشتن از مراحل
مختلف سلوك درجاتي را مي پيموده اند و مراكز مخصوصي داشتند كه حضورشان در اين مركز براي
كسب فيض ، ضروري بوده كه نام مستعار اين مراكز را عاشقان يا ملاميان و قلندران ميكده – ميخانه –
خرابات مي خوانده اند و آنچه كه ميكده و ميخانه و خرابات را بامذهب و مسلك عشق و رندي مرتبط
مي سازد، مي و باده و شراب و شمع و شاهد است . گفتيم كه خرابات و ميكده و ميخانه ، اينها همه نام
هاي مستعار براي مجامع و محافل رندان قلندر يا عاشق ملامتي است .
همه عارفان ايران ( نه صوفيان ) پيروان مكتب عشق و ملامت و رندي بوده اند و اينان با
صوفيان مخالفت ورزيده و در مقابل متصوفه هم ، دشمن عاشقان و رندان يعني ملامتيان بوده اند .
خواجه حافظ شيرازي خود را ملامي مي نامد و مي خواند . بايد توجه داشت كه مسلك و
مذهب ملامت از فرق زيرزميني و پنهاني و رمزي بوده و در يافتن سخنان مرموزشان مستلزم تحقيق و
تفحص عميق است .
اما ملامي بودن حافظ را با اتهام اينكه از امور شرعيه سرباز مي زده و انجام فرايض مذهبي
را به پيروي از مسلك ملامت،لازم مي دانسته وبدعت گذار دردين بوده و به پيروي از اين مذهب در
اشعارش سخن از عشق و شاهد بازي و مي و ميگساري ساز كرده و در اوج مباحت و فسق و ملامت
مي كوشيده ، وخروج از دين كرده ، بنابراين مسلماني است كه براسلام قيام كرده و در تخريب آن
مي كوشيده است وازاين موارد اتهاماتي كه بر حافظ واردآورده بودند و قصد محاكمه او را در دادگاه
شرع داشته اند و به ايشان تهمت مي زدند .و حتي ايشان راتكفير مي كردند،اما بايد توجه داشت كسي
كه با خلوص نيت و پاكي عقيدت به خداوند عشق ورزيد نه به خاطر دنيا و مصالح مادي آن و يا حفظ
ظواهر و فريب مردم جاهل،اين چنين كسي مومن بصفات وذات است وگرنه بت پرست است امامعتقدم
كه زيارت كنندگان ،ميكده عشق ، ملاميان بحقيقت مسلمانند و ديندار و پرهيزگار و با نگاهي اجمالي
به اشعار حافظ كه درآن به ملامت و ملامتيان اشاره نموده اند كاملا مي توان به ايده و نظر حافظ پي برد
و تمامي اتهامات وارده بر ايشان را مردود اعلام كرد .
اشعاري كه حافظ از لفظ ملامت درآنها استفاده كرده را مي توان به موارد زير دسته بندي كرد:
1 – رابطه ي ملامت و عشق .
2 – ارتباط ملامت و گروه ملامتيان .
3 – ملامت و سرزنش و چرا ملامت انجام مي شود.
4 – ملامت و تحليل و بهانه تراشي ، و تقابل سلامت با ملامت .
ملامت : در لغت به معناي سرزنش، سرزنش كردن ، و نكوهش¹ بكار رفته است كه خواجه
آن رادر اشعارخود بكاربرده وتفاسيرزيادي رادربر مي گيردكه درذيل بعضي ازآن معاني بيان مي شود :
1 – رابطه ي ملامت و عشق :
آيا بين ملامت (( سرزنش )) و ((عشق)) ارتباطي وجود دارد ؟ با نگاهي به اشعار خواجه كه
درآن كلمه ي ملامت بكار رفته است در مي يابيم كه در بعضي ابيات ملامت و عشق را به هم پيوند
مي دهد وازاينكه عشق ورزي مي كند يا ازطرف ديگران مورد سرزنش و ملامت قرار مي گيرد يا اينكه
خود خواجه ، خودش را به طور نمادي ملامت و سرزنش مي كند .
اكنون به بعضي از اشعار كه خواجه شيرازي كلمه ي ملامت رابكار برده اند،و اين كلمه باعشق
ارتباط دارند ، به طور اجمالي نگاهي مي اندازيم .
- يا رب سببي ساز كه يارم به سلامت باز آيد و برهاندم از چنگ ملامت
اي خدا كاري كن ، محبوب من به سلامت برگردد و مرا از عشق و سرزنش نجات دهد تا من به
1 – حسن عميدي . فرهنگ فارسي ، ج 2 ، ص 1845
وصال محبوب خود برسم. عارف شيرازي را هنگام غيبوبت مرشد مذكور ، مشكلي غامض از غوامض
طريقت پيش آمده است، لاجرم از غايت حيرت و شدت اضطراب،استغاثه به جناب رب الارباب جهت
احضار مرشد مي نمايد كه يا رب،سببي سازكه يارومعين من به سلامت ازسفر بازآيدو برهاند و خلاص
نمايد ما را از چنگ ملامت نفس لوامه ، بر تقصير جدائي از مرشد¹ .
- برما بسي كمان ملامت كشيده اند تا كار خود ز ابروي جانان گشاده ايم
انسان عاشق از خود بي خود مي شود و همه چيز را بدست فراموشي مي سپارد و ممكن است به
خاطر همين سرمستي مورد سرزنش ديگران قرار گيرد اما در هر حال انسان عاشق چاره اي جز سرمستي
و از خود بي خود شدن را ندارد .
- ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد از گلستانش به زندان مكافات بريم
اگر زاهد ظاهر پرست اين انديشه هاي وحدت وجودي و عرفاني بي پروا را بر ما عيب بگيرد
وآغاز ملامت كند جواب دندان شكني به اوخواهيم دادو ملامت و اعتراضش را بي پاسخ و بي مكافات
نخواهيم گذاشت .
1 – ابو الحسن عبد الرحمن، ختمي لاهوري . شرح عرفاني غزلهاي حافظ ، ج 1 ، ص 658
2 – ارتباط ملامت و گروه ملامتيان .
همانطوركه توضيح داده شد ملامتيان گروه خاصي بودند ،و حافظ هم از اين ملامتيان بودند. .
به همين خاطر گروهي حافظ را مورد سرزنش قرار مي دادند ، و حتي وي را تكفير مي كردند . نكته
مهمي كه در زندگاني خواجه جلب توجه مي كند نتيجه اين انتقادات و عكس العمل آنهاست ، زيرا
كسانيكه خواجه ايشان را هدف تير ملامت قرار داده و در حقيقت اسرارشان را فاش كرده ، البته آرام
ننشسته اند و در مقابل به همان وسايل معمولي خويش يعني حربه تكفير و بد نام كردن خواجه متشبث
شده ، با انواع و اقسام وي را آزار رسانيده اند ، اما شجاعت اخلاقي و شهامت حافظ بيش از آن بوده ،
كه در برابر اين ناملايمات از ميدان بدر رود و راز را در خزينه سينه پنهان كند . لذا اشعاري كه خواجه
شيرازي در آنها به فرقه ملامتيان اشاره دارند را بيان مي داريم :
- حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل ما را خدا ز زهد ريا ، بي نياز كرد
اي حافظ ،تو رندان و عاشقان و ملاميان را سرزنش و نكوهش (ملامت ) مكن و بر اعمال و
افكار آنان خرده مگير و بدان كه آنها را خداوند از روز نخست آفرينش چنان آفريده كه آفرينش
ايشان برپايه عشق به خداوند گذاشته شدوطينت آنهابه اين عشق سرشته گشته است و سراسر وجودشان
را مهر و محبت خدا فرا گرفته و اينست كه آنها ديگر نيازي و احتياجي به زهد و عبادت ريائي و عوام
فريبي ندارند و از اين اعمال و افعال مبرا و پاك اند .
- ملامتم به خرابي مكن كه مرشد عشق حوالتم به خرابات كرد روز نخست
سرزنشم مكن از اينكه چرا ملامتي هستم و پيرو و مريد خرابات و عشق ، و يا چرا از باده ي
عشق خداوندي مستم و براي اين مستي ازكار رفته و ضايعم و به خرابات مي روم ، اين كار من علت و
دليل وجهتي داردوآن اينكه:ارشادكننده ومقتدا وپيشوايم((مرشد))كه رهبرعاشقان است((مرشدعشق ))
و آن كسي است كه عاشقان را رهنمائي و هدايت مي كند ، مرا در روز تكوين و آفرينشم به خرابات
سپرد. مقصود اينكه:خداوندكه ارشاد كننده عاشقان است ، مرا از روز ازل عاشق آفريد و بنابراين وجود
وفطرتم ازآغازخراباتي آفريده شده و براي همين (( خرابي )) خراباتي شدم و مرا به خرابات سپرد تا در
آنجاسرمست عشق الستي بشوم ، گفته بودم كه خرابات جا و مكاني است كه عاشقان و ملاميان در آنجا
تعليم و پرورش يافته اند وازمرادومرشدخود تعليم مي گرفته اند وما به استناد همين گفته است كه حافظ
را خراباتي خوانده ايم . در اين بيت خواجه با صراحت و آشكار سخن از مسلك خود مي گويد و فاش
مي كند كه ملامتي است و به خراباتي بودن خود مباهات و افتخار مي كند . اين نكته را هم مي رساند
كه عاشقان و ملامتيان مرشد و پير داشته اند و خواجه شيراز نيز پير و مراد داشته ، و بنابراين آنچه را
تذكره نويسان و ديگران نوشته اند كه خواجه حافظ پير و مراد نداشته و در مسلكي نبوده است.
.
3 - ملامت و سرزنش و چرا ملامت انجام مي شود ؟
حافظ كه مورد اتهامات مختلفي بود و از دست گروهاي ظاهر بين رنج مي برد سعي داشتند
كه با شعر هاي پر مغز خود جواب آنها را بدهد . گفته شده كه حافظ در ليوان قرمز رنگ آب مي
نوشيد تا مردمي كه از روي ظاهر به همه چيز مي نگرند فكر كنند حافظ شراب مي نوشد و خواجه
هم با شعرهاي خود به آنها جواب مي داد كه نمونه هاي از اين اشعار را ذكر مي كنم .
- چه ملامت بودآنراكه چنين باده خورد اين چه عيبيست بدين بيخردي وين جه خطاست
دراين بيت اظهارآن مي نمايد كه مدعاي مااز باده چيست ؟ يعني ملامت از دست زهاد تعصب نهاد
نكشد آن كس كه مثل ما باده ي شوق و ذوق و انس در خلوتخانه ي جمع با محبوب مطلق بخورد
زيرا كه باده ي كذائي در خلوتخانه ي كذائي از دست ساقي كذائي،نزد جمهور،به خبر(( و سقاهم
ربهم شرابا طهورا )) نه عيب و نه خطاست ، خصوصا نزديك مجذوب فاني في الله به طريق اولي نه
عيب است و نه خطا ، شيخ ابن فارض از باده ي كذائي چنين خبر مي دهد :
فان ذكرت في الحي اصبح اهله نشاوي و لا عار و لا اثم ¹
(( و چون آن باده در كوي و برزن ياد شود ، اهل آن سرمست شوند بي آنكه عيب و
عاري يا گناهي بر آنان باشد . ))
¹ - م – س . ص 669
پس آنكس كه اين چنين و بي روي وريا باده بنوشد سزاوار ملامت نيست . اين عيب گرفتن
و ملامت كردن بر عشق و مستي ازچه روست ؟
جاي تعجب است اگرتصورشود،دردوره اي كه به شهادت تاريخ تعصب خشك مذهبي
وحفظ شرع، بمنتهي درجه شدت بوده،انسان آنچه راكه محبوب ومطلوب جامعه است با الفاظي
بيان كند كه منفورومطرود گردد وكسي كه شراب نمي نوشد،بي سبب آنرا به خود ببندد تا هدف
تير تكفير و معرض هزاران بلا و آزار شود ، حافظ ساحت فكر خود رااز آلايش اتهامات پست
دشمنان نادان ، منزه و پاك معرفي مي نمايد و مي گويد:
زاهد ار رندي حافظ نكندفهم چه باك ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند
آري چه سرزنش وارداست به كسي كه اينطورباده بنوشد؟چه خلافي است اگركسي، كاري
بناداني و گناهي بدون اراده بكند ؟اين خلاف و گناه او به خود او بر مي گردد ، مگر چه خواهد
شد ودرجهان چه اتفاقي رخ خواهد داد مثلااگرمن وتو چند قدح بجاي چند پياله شراب بنوشيم ؟
آيا كائنات از گردش باز مي ايستد ؟ آيا دنيا زير و رو مي شود ؟ جز اين است كه به خودمان
صدمه اي وارد ساخته ايم ؟ آيا نوشيدن خون انگور گناه هست يا خون مردم را با زور و ستم و
قهر و غلبه به شيشه كردن و خوردن ؟
در آثار حافظ به وضوح و روشني مي بينيم كه اوعليه تحميق وعوام فريبي به مبارزه
برخاسته و چون دريافته كه موضوع مي خوارگي و مبارزه با مي خواران ولهولعب تنها دست
آويز و دكاني است براي زاهدان ريائي و صوفيان هرجائي ، و عابدان ابليس شعار ، و زاهدان
تدليس كار ، اين است كه سخن ازمي و مطرب درميان مي آورد و آن را وسيله تاخت و تاز بر
اين گروه حقه بازقرارمي دهد ، در برخي از غزلها ، با توجه به ذوق ممدوحان خود كه همگي
به شرب شراب علاقه مندند و بعضي از آنها تا حد افراط در نوشيدن (مي) كوشيده اند ، ناچار
بوده است كه وصف مجلس شراب و صبوحي كند . بايد توجه داشت كه اينگونه غزلها را حافظ
برآنها مي سروده است نه براي خودش .
- از سر كوي تو هر كس به ملامت برود نرود كارش و آخر به خجالت برود
بدان كه سنت خداوند براين جاري شده كه هركه دعوي دوستي خداي بزرگ كند و به دست ارادت،
حلقه ي در محبت زند ، علم را به جمله ملامت كننده ي وي گرداند و راز وي مي باشد كه دوستان
خود را از ديد ديگران نگاه مي دارد ، و به ظاهر توجه نمي كند و مغرور نمي شود . ازاينجا كه عارف
شيرازي كه سلوك درمشرب ملامتيه داشت خطاب به محبوب نموده ، مي گويدكه هر بوالهوس هرزه
كار كه ازكوي محبت تو، به سبب ملامت برخيزد و راه آسايش پيش گيرد ، پيش نمي رود و كار او
آخربه خجالت برودوكارش به شرمندگي خسران ميكشد.وهركس به سبب ملامت وكاهلي از سركوي
تو برود و داخل نشود،هر كاري كه در او پيوندد،آن كارش پيش نرود و عاقبت جون پرده از روي كار
بر دارند ، و گفت و گو به ميان بياورند خجالت كشد و شرمنده گردد .
- وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
ما به عهد با دوستان و معبود خود وفادار هستيم و در اين راه رنج و سختي سرزنش را
تحمل مي كنيم زيرا عهد شكني و بي وفائي در آئين ما وجود ندارد و آنرا گناه مي شماريم .
- نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بس ملامت ز علم بي عمل است
نه تنها من ازاينكه عمرم رابيهوده وباطل گذرانيده ام وفقط آنرا به گفتار بدون عمل برگذار كرده ام و
از اين رفتار ناهنجار پشيمان و بستوه آمده ام بلكه ، عالمان دين هم از اينكه دانششان چيزي نيست كه
بشود با آن كاري كرد كه بكار دنيا و آخرت بخورد خود بستوه آمده اند .
در واقع حافظ مي گويد : دو صد گفته نيم كردار نيست ، و مقصود آنكه ، علماي ديني تنها
حرف مي زنند و موعظه مي كنند آنها وعاظ غير متعظ هستند. عمل و كردارشان دو تاست ،همين معني
را حافظ در غزل شيواي ديگري به وضوح بيان كرده ليكن چون غزل مورد بحث را در دوران حكومت
امير مبارز الدين محمد سروده واين زمان دوران قلدري و خفقان بوده است ناچار با اشاره و استعاره بيان
مطلب ومقصودكرده ولي در غزلي كه به آن اشاره مي كنم چون در زمان شاه شجاع كه براي او آزادي
بيشتري حاصل شده،و سروده سخن را بي پرده تر گفته . مطلع غزل مورد نظر اين است:
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند چون بخلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
- مرا كه از زر تمغاست ساز و برگ معاش چرا ملامت رند شرابخواره كنم
اين بيت درظاهروصف الحال گوينده است ليكن در واقع بعنوان مثال بيان شده و مي گويد : كسي
را كه امرار معاشاز محل وجوه ماليات و باج است و آن پولي حرام است . حافظ مي گويد : كسي كه
زندگي وخوراكش ازاين ممروچنين وجوه نامشروع وكثيف تامين مي شود چگونه بخود اجازه مي دهد
و جايز و شايسته مي شمارد كه شرابخوار را سرزنش و نكوهش كند كه چرا مي نوشد براي آنكه حرام
است .
4- ملامت و تحليل و بهانه تراشي ، و تقابل سلامت با ملامت :
خواجه در بعضي از ابيات با بكار بردن ملامت ، اظهار به عذر آوري مي كند و اينكه خداوند در
ازل انسان را عاشق آفريده پس به خاطر انجام يك سري اعمال كه مورد پسند عده اي نيست ،نبايد
شخص را مورد سرزنش و ملامت قرار داد . پس موقعي كه خدا خواسته تا انسان سرمست عشق الستي
شود پس چرا بايد مورد سرزنش قرارگيرد ؟ و از اينكه انسان خراباتي مي شود به اختيار خود او نيست .
و در بياني ديگراينكه شخصي كه عاشق شود درواقع ازآسايش وسلامت بدر رفته است و عقل با انسان
همنشين است كه سلامت و تندرستي پيشه كندوجائيكه عشق بيايد جاي براي عقل و سلامت نيست كه
حافظ در اشعاري به بيان اين مطلب اشاراتي دارد:
- ملاقاتم بخراباتي مكن مرشد عشق حوالتم بخرابات كرد روز نخست
سبب خرابي و سر خوشي مذمتم مكن زيرا پيرو مرشد عشق مرا از روز ازل حواله به ميخانه كرد .
يعني خراباتي و رسوائي من به اختيار خودم نيست .
- دل و دينم شد وعقلم بملامت برخاست گفت با ما منشين كاز تو سلامت برخاست
آئين و هستي و معتقداتم (( دل و دين )) از دستم بدر رفت و از خانه ي وجودم بيرون شد و بر اين كار
خودم به سرزنشم بلند شد و قيام كرد و به من گفت : تو ديگر با من هم نشيني و مجالست و نزديكي و
دوستي مكن،براي آنكه با قبول عشق وحاكم شدن آن بر وجودت ،از توتندرستي وآسايش پيش گيرد
نه عذاب و ناراحتي و رنج و الم بر خود بخرد ، عقل با جنون سازش ندارد و سازگار نيست ، جائي كه
عقل آمد عشق بر خاست و جائي كه عشق آمد بدر رفت، در كشوري كه عشق حكومت كندعقل آنجا
هيچ كاره است .
فصل دوّم
شب
شب ، از غروب آفتاب تا طلوع آفتاب است كه هم باعث آرامش مي باشد و هم بيشتر درد و رنج ها در
شب نمايان مي گردد . شب بخاطر سكوت و آرامش بيشتر ، زمان تفكر و انديشيدن است و زماني بهتر
براي عبادت و راز و نياز مي باشد.اما شب دراشعار حافظ معاني و تعابير خاص خود را دارد ، و مي توان
ازآن معاني مختلفي دريافت نمود . شب و درد وآه و اشك ويا انتظار صبح را داشتن و شب موج بيم و
هراس و تنهائي است،در شب است كه فرصت گفتگوبايار پيش مي آيد و بعضي از شبها داراي فضيلت
خاصي هستند .
در ادبيات فارسي ، شب يلدا كنايه از سياهي و دارازي گيسوان معشوقه ، و همچنين استعاره اي
بر بلندي و سياهي شب دراز هجران و حرمان و جدايي بوده است .
در ابيات حافظ كلمه ي شب همراه (( قدر )) به كار رفته كه ميتوان فضيلت هاي شب را در اين
نوع اشعار جستجو كرد . لذا به اشعاري از خواجه نظر مي ا فكنيم كه در آنها كلمه ي ((شب )) بكار
رفته است و بنده آنها را در موضوعات مختلفي دسته بندي نموده ام كه به ذكر آنها مي پردازيم :
1 - شب و فرصت گفتگو با يار .
2 - فضيلت شب .
3- شب و انتظار .
4– شب به معناي درد و اندوه و تنهاي و سياهي
5- شب به معناي قيد .
6 – جنبه هاي تشبيهي شب .
1 – شب و گفتگوي با يار :
شب بخاطر سكوت ، آرامش مي آورد و فرصتي پديد مي آيد تا با خداي خود خود به راز نياز
بپردازيم و به وصال او اميدوار باشيم، بعنوان مثال شب قدر ، شب دعا و نيايش است و بنا بر نظر مفسران
آغاز وحي در شب قدر اتفاق افتاده است . شب ، زمان بزم و گفتگو با يار و دلدار مي باشد لذا نظر شما
را به اشعاري از حافظ كه (( شب )) در آنها به معناي فرصت گفتگو با يار است جلب مي نمايم :
-شب صحبت غنيمت دان ودادازخوش دلي بستان كه مهتابي دل افروزاست وطرف جويباري خوش
شبهاي را كه با يار و دلدار((صحبت)) به سخن مي نشيني((صحبت)) و از مجالست با دوستان هم سخن
و همدم بهره مي بري مغتنم شمار وتا مي تواني ازكاميابي و كامراني (( خوشدلي )) حقت را بگير و حق
چنين شبي را بجاي آور زيرا،شبي بي نظيراست،ماه پرتو افشاني مي كند و مهتاب جهان را در خود غرقه
ساخته وكناره هاي جويباران كه همه سبزه زار است با تابش ماه نمايشي دل انگيز دارد ، اين پرتو روشن
كننده ي روح و روان آدمي است (( دل افروز است )) .¹
- معاشرا ن گره از زلف يار باز كنيد شبي خوشست بدين قصه اش دراز كنيد
شبي خوشست ايهام دارد : الف) شب عادي يعني شب بزم و نشاط. ب) استعار از زلف يار چنانكه
درجاهاي ديگربه شب زلف تصريح دارد.((اميد در شب زلفت به روز عمرم بنشستم )) بدين قصه اش
دراز كنيد : اين عبارت هم ايهام دارد : الف ) بااين شيوه يعني با گره گشودن از زلف يار . ب ) با اين
شيوه شب بزم و قصه را درازتر كنيد .
ديگر اينكه معناي دراز كردن شب هم بيشتر همان گشودن گره هاي سر زلف يار است . يعني
معناي اصلي و اولي ، دراز كردن شب عيش نيست بلكه بلندتر كردن شب گيسوي يار ، يعني همان
گيسوي يار است .
چه مبارك سحري بود وچه فرخنده شبي آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند
مفسران بر آنند كه آغاز وحي بانزول كلي قرآن در دهه ي آخر رمضان بوده و سپس بتدريج در
مدت بيس و سه سال توسط جبرئيل بر پيامبر( ص) نازل شده است .بيشتر مفسران بر آنند كه شب قدر ،
شب تقدير و تعيين ارزاق و امور و احكام و حوادث مهم هر سال است .فخر رازي تصريح مي كند كه
1 – ركن الدين ، همايون فرخ . ج 2 ، ص 1045 .
تقدير الهي در چنين شبي پديد نمي آيد . چه تقدير او قبل از آفرينش آسمانها و زمين در ازل رقم زده
شده است . بلكه مراد آن است كه اين تقديرها و مقادير در چنين شبي بر ملائكه اظهار مي گردد و آنها
را در لوح محفوظ مي نگارند .
معني بيت:شب قدر من سحرمباركي بودكه برات آزادي ازبار گناهان به من داده شد و احساس
بخشودگي به من دست داد .
- عزيز دار زمان وصال را كاندم مقابل شب قدر است و روز استفتاح
وصال در اصطلاح محققان ،مقام وحدت را گويند.و اين مقام دو زمان متصل بر سالك نيايد ، بلكه
مثل برق مي گذرد ، و اگر دو زمان مكث نمايد ، تركيب سالك متلاشي مي سود (( لي مع الله وقت ))
اشاره بدين مقام است . و شب وقدر يعني شب با عزت وشرف كه خداوند در شان آن شب مي فرمايد :
(( انا انزلناه في ليله القدر و ما ادراك ما ليله القدر...)) پس در اين بيت بر سبيل اراده ي سبب كه محبت
است،ذكر سبب كه وصال است مي فرمايد : سالك محبت را عزيز دار زمان تجرع باده ي محبت را كه
به سبب وصال است (( مع الله تعالي سرا و جهرا )) كه اين زمان تجرع باده ي كذائي در شرف و عزت ،
مقابل شب و روز استفتاح .¹
1 – روز استفتاح روز پانزدهم از ماه رجب است كه در آن روز صلوة داود (ع) بُوَد و اين ماه را رجب از آن
سبب خوانند كه عرب تعظيم كرده است اين ماه را و رجب به معني عظم است .
2- فضيلت شب :
شب داراي فضايل زيادي است،انسان براي انجام حاجت و رسيدن به آرزوها به خلوت
و تنهائي مي نشيند و عبادت مي كند ، كه شب بهترين فرصت براي انجام فضائل مي باشد عبادت در
بعضي از شبها(شب قدر) با هزار شب برابري مي كند كه اين نمونه اي از فضيلت شب مي باشد،و حافظ
هم فضيلت شب را در بعضي از اشعار خود بيان داشته است كه به بررسي آنها مي پردازيم :
-در شب قدر ار صبوحي كرده ام عيبم مكن سر خوش آمد يار و جامي بر كنار طاق بود
در اين بيت از روي ظاهر الفاظ ظرافتي رندانه است با زاهد متعصب ، زيرا در شب قدر صبوحي كردن
و رشته ي تسبيح گسيختن و دست در ساعد ساقي سيمين كردن ، امري است موحش طبع اهل تعصب ،
و از روي حقيقت ، معني درست دارد ، زيرا كه شب قدر در اصطلاح اين طايفه عليه ، شبي كه سالك
را به تجلي خاص مشرف گرداند ، تا بدان تجلي بشناسد قدر و رتبت خود نسبت با محبوب و آن وقت
ابتداي وصول سالك است.
مي گويد كه در شب وصول به عين جمع و لجه ي توحيد صرف ، اگر صبوحي كردم
مي استغراق و ذوق با محبوب خوردم ، عيبم مكن اي زاهد ذاهل از حقيقت كار كه يار با كمال شوق
آمد وظهور و تجلي فرمود وجام مي مجبت وشوق بر كنار طاق دل ما موجود بود . ديگر حالت منتظره
نماند . در قرآن شب قدر ستوده شده است و آن شب بيست و هفتم رمضان است و عبادت در اين شب
برابر با هزار شب است ، و به همين مناسبت مسلمانان شب بيست و هفتم رمضان را تا صبح به عبادت
مي پردازند.حافظ مي گويد:د سحرچنين شب عزيزي اگر صبوحي كرده ام و مي صبحگاهي نوشيده ام
معذورم بدار ومرا ملامت مكن زيرا عذرم موجه است چون دوست سر خوش و سر مست از راه رسيد و
جامي از شراب هم آماده در كنار ((مهراب)) بود لا جرم آن را نوشيدم .
-آن شب قدري كه گوينداهل خلوت امشب است يا رب اين تأثيردولت از كدامين كوكب است
آن شب عزيز «شب قدر»كه خداوند آن راشبي عزيز ، وشب برآورده شدن نيازها و خواسته ها خوانده
است ، و در چنين شبي است كه كساني عزلت مي گزينند و براي انجام حاجت ها به خلوت و تنهائي
مي نشينند و عبادت مي كنند ، امشب هم ما خلوت گزيده ايم تا حاجتي را برآوريم و براي تندرستي او
دعا كنيم ، خداوندا ، ظفر « دولت »و اقبال «دولت» و پيروزي«دولت» در اثر طالع كداميك از ستارگان
است كه ما آنرا براي پيروزي و موفقيت او از تو بخواهيم ؟
3– شب و انتظار :
انسان زمانيكه به دردي مبتلا مي شود شب براي او بسيار طولاني است و براي روز شدن بايد
انتظار زيادي را بكشد . و با وارد شدن به روز ؛ انسان به مراد و مقصود خويش مي رسد چنانكه خواجه
در اشعارش اشاره دارند :
- چنان كاز شب بر آري روز روشن از اين اندوه بر آور شادي من
خداوندا ! هم چنانكه مي تواني از دل و درون تاريكي و سياهي و ظلمت شب روز رخشان و تابناك را
بيرون آوري و تيرگي و ظلمت را بر طرف سازي ، از اين تاريكي و ظلمت غم ، كه مرا فرا گرفته نيز ،
بناگهان شادماني برآريم بر آورده ساز .
- شكايت شب هجران فرو گذار ايدل بشكر آنكه بر افكنده پرده روز وصال
گله گزاري «شكايت » از شبهاي فراق وشكايت از دوري وهجران راكنار بگذار . و از آن غافل
شو و فروگذار اي حافظ و اي قلبي كه از ستم هاي او خونين دل بوده اي ، اي دل در برابر و به سپاس و
شكرانه آنكه ، روزگار ديدار دوست و رسيدن به او فرا رسيده و او كه از تو رخ پنهان مي كرد ، اينك
پرده ازرخسارش برگرفته وشب تيره و تارفراق را به روز نوراني وصال وديدار روشن ساخته است. قصد
از اين بيان اينكه : غم و درد و رنجي را كه از شبهاي غربت و شام غريبان از طرف دوست بر تو تحميل
شده وارد آمد ، آنها را اكنون نديده بگير ، و از آن غفلت كن بشكرانه اينكه شب هجران به روز ديدار
مبدل گشته است .
- همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
نسيم صبحگاهي قاصد و پيامبر بين عاشق و معشوق است . خواجه در مصراع نخستين بيت به
شب نشيني خود هم اشاره مي كند .
سراسر شب را تا سحر در اين اميد نشسته ام كه صبح فرا رسد و نسيم صبحگاهي بوزد و به سلام
و پيام آشنايان اين آشنا رانوازش كند و به مراد برساند .¹
- شب شراب خرابم كند به بيداري و گر به روز شكايت كنم به خواب رود
يعني در هنگام شب كه خلوتگاه اهل انس است ، شراب غرور و بي التفاتي آن محبوب خرابم كند
به بيداري و انتظار يك نگاه التفات . و اگر در هنگام روز شكايت ماجراي شبانه سر كنم ، از راه غضب
وقهر در حجاب عزت رود و متواري شود وگفته كه«شب شراب »كنايه ازحالت محووسكر ، و«بيداري»
كنايه از ظهور و جلوه محبوب و «روز » كنايه از آگاهي و « به خواب رفتن » كنايه از استتار و اختفاي
محبوب است در حجب عزت ، و معني بيت چنين مي باشد:كه تجليات محبوب حقيقي در حالت محو
از هستي به نيستي مي كشد و حالتي دست مي دهد كه از دريافت شهود و سرور وجود بي خبر مينمايم
و مبهوت گشته مركب توجه به هيچ جانب نمي رانم و اگر در حالت آگاهي مي آيم ؛ مي خواهم كه
شكايتي از آن حال باز نمايم محتجب گردد و هيچ از آن تجليات نمودار نمي شود .
1 – محمد علي زيبايي . شرح صد غزل از حافظ ، ص 52
- صحبت حكام ظلمت شب يلدا ست نور ز خورشيد خواه بو كه برآيد
خطاب به جماعت علماي كذائي نموده،مي گويدكه صحبت حكام خودكام بلا تشبيه ظلمت و تاريكي
شب يلداست كه از او به غير از گمراهي و دل سياهي كه مورث غصه هاست فايده اي دست به هم
نمي دهد. نوردل و روشني باطن از محبت ذات الهي بخواه.اميد غالب هست كه محبت ذات الهي از دل
تو بر آيد وطلوع كند زيراكه هركه به جد تمام وسعي مالاكلام طلب چيزي نمود،با به دست آوردن آن
شاد و مسرور مي گردد .
4– شب و درد و اندوه و تنهائي و هراس :
بيشترافكار وانديشه هاي انسان كه درد آور است در شب گريبان گيرانسان مي شود، چونكه
شب سكوت و آرامش را در پي دارد و انسان براي رهايي از درد و اندوه به عبادت و شب زنده داري
مي پردازد . بعضي مواقع انسان به خاطر غم و اندوه حتي روز او به شب تاريك و سياه تبديل مي شود ،
چون شب نماد سياهي است پس همچنين مواردي را به شب تشبيه مي كنند و حافظ به خوبي شب را
توصيف كرده كه چند نمونه از اشعار ايشان را ذكر مي كنم :
- چراغ ديده شب زنده دار من گردي انيس خاطر اميدوار من باشي
كوشش هاي كه براي بدست آوردن دل تو كردم و بجا آوردم براي اين بود كه : كلبه تنگ و
2تاريك مرا مانند چراغي روشنائي بخش باشي «چراغ ديده » و با روشنائي چهره خورشيد مانندت ،
شبهائي را كه من تا سحرگاه بيدارم و به عبادت مي گذرانم « شب زنده داري » از ظلمت و تاريكي
هجر، برهاني ،انس دهنده و همدم افكار و پندار خاطر پريشانم كه آرزومند ديدار توست باشي .
- شب ظلمت و بيابان بكجا توان رسيدن مگر آنكه، شمع رويش به رهم چراغ دارد
از فراق و دوري روي او در تاريكي و ظلمت محض بسر مي برم ، وضع و حال من بدان مي ماند
كه درشب تاريك و ظلماني در بيابان بي كرانه سر در گم شده باشم و دراين وادي حيرت و سرگرداني
و پريشاني تنها پرتو روي اوست كه مي تواند براي رهنمائي و رهبري من مانند چراغ روشن كننده پيش
روي من باشد و راه آسايش و نجات ازسرگرداني را نشانم بدهد و مرا بطرف او رهنمون شود ،در بيابان
بي پايان ، در شبي تاريك به كجا مي توان راه برد ؟ وضع من نيز اكنون اين چنين است ! [ اشاره است
به اوضاع نابسامان و تاريك شيراز در حكومت شاه محمود .]
- بي مهر رخت روز مرا نور نماندست از عمر مرا جز شب ديجور نماندست
بدون محبت « مهر » و پرتو روي خورشيد تابانت روز غم و هجر مرا روشنائي نيست و از اين غم
روزم به شب تاريك وسياه تبديل شده واز زندگيم وگذشت آن،برايم جز شب سياه و ظلماني «ديجور»
و تاريكي و ظلمت هجر بجا نمانده است ؛و روز گار برايم در هجر تو سياه شده و گوئي فقط شب دارم
چون روي زيباي تو را نمي بينم پس در عمرم روز را نمي بينم و ايامم همه شب است .
- شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
شب تاريك به گردابي خوف انگيز گرفتارآمده ايم و بيم آنست كه هرآن، لطمه ي موجي جان
ربا ،درقعرهلاك بيفكندمان،ما به چنين احوالي مبتلايم وآنانكه سبكبار و فارغ برساحل نشسته اند هرگز
از اين احوال خبر ندارند .
- شب تنهاي ام در قصد جان بود خيالش لطفهاي بيكران كرد
مرادازشب تنهائي عالم كون وظلماني است كه درآن انسان به طريق غربت و بي كسي مبتلاست .
يعني در عالم تنهايي و غربت در قصد جان به سبب جدايي خود بود اين اراده ي محبوب در حق من
لطفهاي وعنايات بي پايان كرد، زيراكه هركه راآن محبوب جان بگيرد و بكشد ديت آن بر خود گيرد :
« من قتلته بالمحبة فعلي ديته بالمشاهدة=كسي را كه از براي عشقم بكشم پس خون بهاي او ، مشاهده ي
من است .» فرموده ي آن محبوب است .¹
- چوماه روي تو در شام زلف مي ديدم شبم به روي تو روشن چو روز مي گردد
دراين بيت صفت شكر با شكايت به كار برده و به خداي خود التماس مي نمايد كه وقتي ماه
روي تو به واسطه ي حجاب صفات مي ديدم ومشاهده ميكردم شب اندوه من به سبب شادي مشاهده ي
روي تو روشن مثل روز مي گرديد .
1 – ابولحسن ختمي لاهوري . شرح غزل هاي عرفاني حافظ ، ج 2 ، ص1043
- ما را به آب ديده شب و روز ماجراست زان رهگذر كه بر سر كويش چرا رود
زيرا كه گريه علامت شورش و جوشش محبت پنهان است و اظهار شورش و جوشش كه
مورث افشاء اسرار محبت است ، در جناب محبوب بي چون از حد ادب بيرون است .
- داد مسكينان بده اي روز وصل از شب يلداي هجران الغياث
اين بيت با بيت ( اي دل از زلف و خط وخال ولبش ازدوچشم مست ومزگان الغياث ) مربوط
است چون در بيت سابق ذكر جدايي و دوري از محبوب حقيقي نمود ، لا جرم در اين بيت نيز از دست
تعدي شب تاريك هجران در پيش روز وصل استغاثه مي نمايد .
5 – شب به معناي قيد :
در بعضي از اشعار حافظ كه كلمه ي«شب» به كار برده شده صرفا به معناي قيداست ؛و تعابيري مختلف
از آن دريافت نمي شود . كه به چند مورد از آنها اشاره مي كنم :
- همچو حافظ همه شب ناله وزاري كرديم كاي دريغا ! به وداعش نرسيديم و برفت
مثل حافظ تمام شب ( قيد ) گريه و زاري كرديم ، بدين مضمون كه اي هزار افسوس ! كه هنگام
اراده ي غيبت از شدت حيرت ، به وداع آن محبوب نرسيديم و رخصت نشديم و غيبت فرمود .
- صبركن حافظ بسختي روز و شب تا بيابي منتهاي كام را
اي حافظ شب و روز در برابر سختي ها و ناگواريها صبر كن تا مرادت را بيابي ، يعني به مرادت برسي ،
زيرا « الصبر مفتاح الفرج » .
- شب رحلت هم از بستر روم بر قصر حورالعين اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
در آن شبي كه بايد رخت از اين سراي بربندم و به سراي باقي و پاينده بشتابم اگر در آن هنگام و
زماني كه جان بجان آفرين مي سپارم تو مانند شمع بر سربالينم نشسته باشي ، به عشق روي چون تو
حوري،يكسراز بستر مرگ به كاخ پري رويان وحوريان سپيدرخسارو سياه چشم كه در بهشت جا دارند
نقل مكان خواهم كرد .
- زان شب كه باز دردل تنگم در آمدي صد شمع در گرفت دفاع مكدرم
از آن شبي كه، بار ديگر مهر و لطف و عاطفت در دل من كه از بي مهري تو دل گير و ملول شده
وتاريكي هجران آن راتيره وتارساخته وذهن وشوق و ذوق خدا داده ام به خاموشي گرائيده بود،درآمد،
ازهمان شب،بارديگرمحبت و عشق و عنايت و لطف تو در مغز خاموشي و ذهن تاريك و تيره ام گوئي
صد شمع بر افروخت و آن را روشنائي بخشود ، و بار ديگر ، دل كدورت يافته ام ، مسرت و صفا و
درخشش يافت .
6 – جنبه هاي تشبيهي شب :
در اشعار خواجه شيرازي « شب » به موارد زيادي تشبيه شده است از جمله به : ظلمات و تاريكي
مانند شده است . و به دو نمونه از اشعار حافظ كه « شب » جنبه ي تشبيهي دارد اشاره مي كنم :
- زگال شب كه كند در قدح سياهي مشك در او شرار چراغ سحر گهان گيرد .
حافظ با به كار بردن زگال شب دراين بيت ، گذشته از اينكه مي خواهد با استفاده از رنگ زگال ،
شب راوصف كند،نكته اي را هم قصد تذكر دارد وآن ضرب المثل معروف است كه « زمستان رفت و
روسياهي به زغال ماند»اينجا هم مي گويد «شب رفت وروسياهي به او ماند»اما چرا زگال شب؟ در قدح
سياهي مشك آمده است ؟
مي گويد : در قدح آسمان ، « به اعتبار اينكه آسمان بصورت وارونه قدحي » است ، براي
ساختن غاليه ، مشك سائي مي كنند .
در قديم براي آنكه مشك بيشتر دوام داشته باشد و عطر مطبوع تري داشته باشد با آن مركبي
خوشبوي مي ساختند و به آن مشك سوده و يا غاليه مي گفتند ، بدين معني كه آن را با غبر و كافور و
شكر درهم مي آميختند و براي آنكه آميخته شود نخست مشك را در قدح مي سائيدند و زيرش را
حرارت مي دادند و سپس هريك از اجزائي راكه ذكر كرديم بدان مي افزودند ،مشك سوده وغاليه كه
بدين ترتيب فراهم مي آمد رنگ سفيد تيره يافلفل نمكي داشت .زيرا مشك سياه است و واژه مشكي و
مشكين كه بجاي سياهي در فارسي مستعمل است به مناسبت نسبت به رنگ سياه مشك است . و چون
كافورو شكر سفيد و غبر زرد رنگ است پس از اختلاط يا مشك رنگ آن را از سياهي به سفيدي تيره
مبدل مي كرد .
- شب ظلمت و بيابان به كجا توان رسيدن مگر آنكه شمع رويت به رهم چراغ دارد.
حافظ دوران پيرحسن را شب ظلماني خوانده و به شب ظلماني و تاريك تشبيه كرده است .
پيرحسين مردي خونخوار و جنگجو بوده و دو سال حكومت كرده كه در اين زمان خواجه حافظ 25
سال سن داشته است و شقاوت و سخت گيري هاي او را شاهد بوده است مانند ديگر مردم شيراز از
ناروائي هاي مغولان رنج مي برده مخصوصا با داشتن احساساتي پر شور و روحي حساس . و بيت زير
هم به اوضاع آن سامان اشاره دارد .
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد زدم فال و گذشت اختر و كار آخر شد .
كه اشاره به پايان حكومت پيرحسن چوپاني مي كند.
فصل سوم
جدائي
جدائي به معناي فصل و دور افتادن از همديگر مي باشد. جدائي دو نوع مي باشد : يكي جدائي مطلوب
و ديگري جدائي مذموم است.
دوري و جداي شخص از افرادي كه رفتاري ناهنجار دارند، و رفتار آنها مورد پسند جامعه
نمي باشد،جدائي مطلوب مي باشد.كه دراين موردامام جعفر(ع) مي فرمايد:با بدان مصاحبت و همنشيني
نكنيد وازآنها دوري گزينيد . و پيامبر فرموده اند : كه انسان بر دين دوست وهمنشين خود مي باشد ، اما
جدائي مذموم آن است كه با افراي كه مورد پسند و اعتماد مردم هستند دشمني كنيم و خودمان را به
خاطر غرورهاي بيجا و يا مسائل پيش پا افتاده جدا از آنها بگيريم ، كه اين نوع جدائي ناپسند و مذموم
مي باشد . اما اشعار خواجه كه در آنها كلمه « جدائي » بكار رفته است بيش از سه بيت نمي باشد ، در
زير به بررسي جنبه هاي ادبي آنها مي پردازيم :
- بياموزمت كيمياي سعادت زهمصحبت بد جدايي جدايي
در اين بيت آرايه ي تكرار بكار رفته است،ويراي تاكيد كلمه ي جدائي دوبارتكراشده،و شاعر
به خواننده تاكيد مي كند بهتراست از هم صحبت بد جدائي گزيني ، و اين جدائي بسيار مطلوب است
- چنان بيرحم زد تيغ جدائي كه گوئي خود نبوده ست آشنائي
در اين بيت تيغ تشبيه شده است ( تشبيه بليغ ).معشوق چنان بي رحمانه از يارش جدا شده
كه گوي اصلا او را نمي شناخته ،و جدائي را مانند تيغي برنده بكار برده ، و در نظر شاعر اين جدائي
مذموم است .
- نجويد جان از آن قالب جدائي كه باشد خون جامش در رگ و پي.
جدا نشدن جان از قالب خود است ، به دلايلي كه شاعر در مصراع دوم ذكر مي كند اين جدائي
در معني واقعي خود بكار رفته است و جدانشدن ،از جدائي بهتر است . يعني بنا به دلايلي كه در مصراع
دوم آمده ، جدائي از نوع مذموم مي باشد .